محل تبلیغات شما

غرق تو افکار خودش بود و خسته و گرسنهو صدالبته خمار، پاهایش دیگِ نای راه رفتن نداشت. دست کرد تو جیبش و حساب‌کتاب پولتو جیبش را مرور کرد و با خودش گفت پول‌دارم بزار تاکسی بگیرم. گوشه خیابان ایستادو تاکسی سوار شد. چند ده متری نرفته بود که سنگینی نگاه راننده را روی خودش احساسکرد و پیش خودش گفت خب حق‌دار راننده بلایی که سر خودم آوردم من را از هیبت آدمخارج کرده و بیشتر شبیه مرده‌های متحرک هستم.

داستانی در باب بنیان کنگره60

به قلم مسافر جواد ، رهجوی کمک راهنمای محترم مسافر عطا

کنگره 60 اکسیر درمان تمام دردهای انسان

D.sap راه حلی برای درمان انواع بیماری ها

d.sap؛سپری در برابر بیماری‌ها

خودش ,تو ,تاکسی ,مسافر ,جیبش ,راننده ,خودش گفت ,تو جیبش ,کرد و ,آدم خارج ,هیبت آدم

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

deotigoogdi حفظ حجاب ثبت شرکت خاص - ثبت شرکت مسئولیت محدود رقص توهم فروش تکی و عمده پوشاک ترک موفقیت آنلاین lanslitliro unadsabro موسسه حسابداری و خدمات مدیریت ارقام گستر اندیشمند enrababwebn